ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

کاش نفت نداشتیم

بالاخره رفتیم و برگشتیم. گذشته از مسائل حاشیه ای که باعث شد تا اصلا خوش نگذره تجربه جالبی بود. برای اولین بار که وارد کولالامپور میشی شهر تمیز با اتوبانهای بزرگ و برجهای سربه فلک کشیده است. طبیعت مالزی هم که جای خود دارد. اما چیزی که باعث میشه اونجا دلت به حال خودت و کشورت بسوزه یه چیزه دیگس.  یه بابایی می گفت قدیمیترین شهر این کشور قدمتش فقط ۴۰۰ سال هست! و در عرض این ۴۰۰ سال هم ۳ یا ۴ بار اشغال شده. اهالیش مردمان آرامی هستند که با جنگ بیگانه اند توری که وقتی کشتی پرتقالیها رو  که در عرض یک و نیم ساعت این کشور رو اشغال کرده ببینی از تعجب شاخ درمی آری فکر نمی کنم تو اون کشتی بشه ۱۰۰ نفر رو به صورت سر پا جا داد!(موزه اش کردن به مردم هم نشون می دن) و البته استقلالشون رو هم ۵۰ سال پیش با ۳ روز مذاکره بدست آوردن.

با این اوصاف وقتی وارد اونجا میشی همینطوری یاد باغ مظفر می افتی. که چقدر بیخودی به چیزایی که از دست دادیم می نازیم در حالی که سرویس بهداشتی اونا که تا چند سال پیش بالای درخت زندگی می کردن از دانشگاههای ما های تک تر هست. چه برسد به بقیه موارد. هی تو گوش بچه هامون می کنیم ما تمدن ۲۵۰۰ ساله داریم اولین منشور حقوق بشر تو ایران نوشته شده و...

اینجاس که متوجه میشی یه ماهاتیر محمد می ارزه به تمام ذخایر نفتی ما!!!!!!!!!!!!

  

چه روزی!

من اصولا موجود پخمه ای هستم. همیشه تصمیم می گیرم که دیگه سواری نمی دم بازم اجازه می دم تا ازم سواری بگیرم. امروز به خاطر تصمیمات دیشب رییس بزرگ دکتر چنان به هم ریخته بود که وقتی صبح اومد اتاق ما که منو صدا کنه متوجه بقیه افراد اتاق نشد هر کی هم که می دیدش فوری می فهمید اوضاع قمر در عقرب. اون هم مثل همه وقتهایی که مستاصل می شه به من پناه آورده بود که چه خاکی تو سرم بریزم. منهم که حرفهای نگفته زیاد داشتم هر چی این چند وقته تو دلم مونده بود رو بهش زدم اونهم از هر دری که وارد شد نتونست توجیه کنه. ولی چه فایده آخر سر دلم براش سوخت  و چند تا مسکن براش پیچیدم و شیرفهمش کردم که این نسخه حد اکثر تا اردیبهشت کارسازه بقیش مربوط به خودتونه که چه جوری از این فرصت استفاده کنین. من بیشتر ازین نمی تونم کاری برات بکنم. به هر حال چاره ای نداشتم تضعیف اون اقتدار منو کم می کنه.البته این وسط سفر مالزی من هم تبدیل به ماموریت شد. البته قابل توجه اونایی که مالیات میدن ماموریت واقعی یعنی برا کاری می رم نه به صورت سوری که فقط هزینم رو بدن.

کلا امروز پرماجرا بود پرده از خیانت یکی از دوستان قدیمی و همکار فعلی برداشته شد. با وجود ناراحتی و عصبانیت بقیه من خوشحالم دیگه مجبور نیستم حمایتش کنم هیچ وقت که خیرش نمی رسه منم مجبور بودم کلی بابت حمایت از اون از خودم مایه بذارم و چه آوانسهایی دکتر به خاطر اون از من گرفته بود. حالا خودش بره سر کنه ببینیم چه جوری سر می کنه.   

کابوس

امیدوارم کابوسهای این روزهام در حد کابوس بمونن و هیچ وقت به حقیقت نپیوندد. مسئله جنگ اصلا ولم نمی کنه هر صحنه ای رو که می بینم تو کوچه بازار و خیابون بلافاصله تصور اینکه اگه جنگ شه ممکنه این صحنه به چه شکلی در بیاد میاد تو ذهنم.

خدایا مگه ما چه گناهی کردیم که باید چوب حماقت دیگران رو بخوریم.

جنگ

۱۰-۱۱ ساله بودم که جنگ تموم شد. هنوزم وقتی کابوس می بینم چندتا هواپیما رو می بینم که اومدن دارن بمب باران می کنن. وقتی فکرش و می کنم که هر آن ممکنه دوباره جنگ شه و دوباره به فلاکت کشیده شیم حالم بد میشه. الان هم دارم می رم که سومین لیوان گل گاوزبانم رو بخورم. مطمئنم خیلی از شماهایی که اینو می خونید جنگ رو فقط تو فیلمها دیدید. و وقتی کسی می گه آمریکا عنقریب حمله می کنه خوشحال می شید. ولی من تحمل فقر بیچارگی و فلاکت رو دیگه ندارم.

آخه خدایا این ابلیس حق داشت دیگه به خلق آدم اعتراض کنه. باشعورترینشم یه پول سیاه نمی ارزه چه رسد به احمقها و دیوونه هایی که ادعای جهانداری هم دارن.

جاه طلبی

امروز متوجه شدم بر خلاف آنچه که قبلا فکر می کردم آدم جاه طلبی هستم. امروز وقتی دکتر یه موضوعی رو به من نگفته بود و من از یه جای دیگه متوجه شدم و اون کاملا خشکش زد صحبت به یه جای دیگه کشید. و اون مجبور شد به یکی از مشکلاتش که از حلش عاجز بود اقرار کنه منم یه لبخند حاکی از اون که خیلی مونده رو پای خودت وایستی بهش زدم و اونو براش حل کردم. و چقدر این موضوع برام ایجاد خرسندی نمود. اونجا بود که متوجه شدم خیلی جاه طلبم. چون من نه از سر کمک و دلسوزی این کار رو براش کردم و نه از اینکه گره از کار کسی باز کرده بودم خوشحال بودم. شعف من از این بود که برتریم رو بهش ثابت  کردم. اینکه به من احتیاج داره و وابسته است. این که من از اون تیز ترم و....... حالا که بهش فکر میکنم تردید دارم که چه جوری باید فکر کنم از یه طرف یعنی درستش هم همینه باید از این احساس خودم شرمگین باشم و باید تو نیتم تجدید نظر کنم ولی از طرف دیگه ته دلم هنوز قایمکی از موضوع خوشحاله.

واقعا چقدر میشه آدم خوبی بود؟ 

دندانپزشک

به کوری چشم دوستانی که از خراب شدن دندون من هوشحال بودن باید به عرض برسونم تلاشهای دندانپزشک جونم امروز به نتیجه رسید و دندونمو حفظ کرد. برا اینکه دل بعضیا بیشتر بسوزه: خیلی هم خوشگل شده.نتیجه فلسفی امروز هم این بود که دندونپزشکها هم می تونن نازنین باشن.

چند وقت بود این مامان جون ما به کله اش زده بود که من و همشیره گرامی رو از حلقه یاسین عبور بده و از اونجایی که حلقه یاسین فقط یکشنبه و چهارشنبه اثرگذار هست بالاخره دیروز ما رو ۷ بار از این حلقه گذروند. نتیجه اش هم این بود که مجبور شدم تا ۸ شب سرکار بمونم و از کله صبح تا بوق شب دعوا کنم. واقعا روز بدی بود. ولی امروز بجاش اثر کرد و دکتر از سر محبت و منت کشی امروز اصرار داشت من به جای مرخصی برا مالزی رفتن ماموریت بگیرم.منم اصلا به روی خودم نیاوردم که از پیشنهادش بدم نیومد.

پ.ن. عزیزانی که مالیات می دن یه وقت فکر نکنن با پول اونا میرم. منظورش ماموریت بدون حقوق بود که اگه یه وقت مردم ورثه ام بی بهره نمونن.