-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 19:32
خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم. حالا هم قصد ادامه ندارم. فقط چند روز پیش یادم افتاد یه بار تو یکی از پستهام اینجا نوشته بودم دلم می خواد چشم رو ببندم و باز کنم ببینم ۵ سال دیگه هست ولی بلافاصله می ترسم ۵سال بعد هم تو همین موقعیت باشم. خواستم بگم که خوشحالم که قبل ۵ سال تغییرات اساسی تو زندگیم اتفاق افتاد. همین
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 23:28
من تازه تو این سن دیروز فهمیدم گروه خونیم AB+ هست
-
کاش می شناختنت
شنبه 18 خردادماه سال 1387 15:49
چقدر احمقم من چرا تا حالا فکر می کردم نبایید کسی رو دوست داشته باشی و براش ایثار کنی؟ این از خودگذشتگی نه از سر وظیفه که از سر عشق بوده. اگر شما هم از سر تقصیر این کوته فکرها که به خودشون اجازه می دن دربارت حرف بزنن بگذری من نخواهم گذشت.
-
نظامی
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 21:05
قصد نداشتم دیگه اینجا بنویسم چون با نوشتن سر نمی آد. ولی وقتی این شعر رو بعد کلی فشار آوردن به مغزم - یادم نیست چنذم ذبستان خوندیمش- پیدا کردم اینجا نوشتم تا دفعه بعد زود پیداش کنم. دشمن دانا بلندت می کند زمینت می زند نادان دوست دشمن دانا که غم جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود
-
مشکل
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 16:08
یکی از مشکلات مامانم اینه که من حرف نمی زنم و معلوم نیست توی این مغزم چی می گذره. یکی از مشکلات منم اینه که نمی تونم درد دل کنم و حرفام و بدون سانسور بزنم حتی تو دنیای مجازی!
-
یه چیزیم هست
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 10:46
یه جور خود آزاری گرفتم. حتی وقتایی که ناراحت نیستم یا به موضوع ناخوشایندی که برام اخیرا اتفاق افتاده فکر نمی کنم. شایدم فکر می کنم ولی از شدت ناراحتیم کم شده. بازم یه کاری می کنم یا شروع به فکر و خیالاتی می کنم که ناراحتم کنه یا حتی اشکم رو در بیاره. عمدا نمی خوام فراموش کنم که چی بسرم اومده. شایدم چون نمی خوام مثل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 10:45
وسعت تنهایی من به اندازه تمامی دنیاست و هر روز در حال بزرگ شدن.
-
ارزش و ضد ارزش
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 13:12
سال دوم راهنمایی که بودم یه دختر تازه واردی اومد کلاسمون که زیاد توضیحات واضحی در مورد خانوادش نمی داد برای ما هم مهم نبود یعنی اصلا کنجکاو هم نبودیم خوب یه چیزایی بود که خوشش نمی اومد بقیه بدونن و مخفی می کرد. یه دوست دیگه هم داشتیم که خیلی دختر سرزنده با اعتماد بنفس بالا و از یه طبقه مرفه بود. برعکس این دختر تازه...
-
امید
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 09:07
می گن انسان به امید زنده است. ولی بعضی وقتها این امید هست که آدم رو فلج می کنه. انتظار رویدادی که دوست داری اتفاق بیافته و احتمال رخ دادنش صفر نیست مانع میشه پاشی و یه فکر اساسی بکنی. چشم به راه بودن بودن بد تر از قطع امید است اینو کسایی که گمشده ای دارن بهتر متوجه میشن مثل خانواده مفقودالاثرهای جنگ. واقعا میشه به...
-
روزهای سخت
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 09:32
این چند وقت اخیر اونقدر درب و داغون هستم که نوشتن هم کمکم نمی کنه. تا خواستم از زیر یکی قد راست کنم بدترش سرم اومده. اونروز رادیو یه تصنیفی رو گذاشته بود دقیقا وصف حال من بود حیف که نفهمیدم اسمش چی بود می گفت: «خداوندا یا بسوزانم یا نجاتم ده طاقتم طی شد یا بکش یا حیاتم ده.» بس که هروقت چیزی خوشحالم کرده فورا ازم گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 19:31
بالاخره کی عرفه هست؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 09:22
یه وقتایی دلم می خواد چشام و ببندم و وقتی باز کردم ببینم ۵ سال دیگه هست یا حتی ۱۰ سال دیگه ولی وقتی فکرش و می کنم که شاید دیدم هنوز اینجام وحشت همه وجودم و می گیره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آذرماه سال 1386 22:30
پای نصیحت کردن که میشه مگه آدم می تونه بس کنه ولی مرد می خوام که یک دهم نصایحی که به دیگران می کنه رو خودش عملی کنه! ( خوب زنا عمل می کنن)
-
نگرانی
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 09:33
هرچه بیشتر نسبت به یه موضوعی بیشتر فکر می کنی نگرانیت بیشتر و بیشتر می شه. بعد که باهاش رودرو می شی می بینی چقدر بیخود اعصابت رو خورد کردی. ولی خوب به هر حال حادثه خبر نمی کنه که می کنه؟!
-
میانجی
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 10:27
از اینکه میان دو نفر میانجی گری کنم بدم می آد. مخصوصا وقتی زورم به اونیکه گناهکار تره نمی رسه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 10:26
نمی دونم امروز که قرار ببینمت چی پیش می آد. هر چی که باشه فکر نمیکنم میمون باشه. خدای من چرا همیشه عمر روزهای دلخوشی کوتاهه و شبای ناامیدا دراز.
-
مادربزرگ
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 09:23
سالگرد فوتش یکی از شب جمعه های آذر بود هشت سال پیش شایدم امروز سالگردش هست. پیر زن مسن سالم و خوش اخلاق و خوشگلی بود. امروز صبح بعد اذان درست همون ساعتهایی که ما رو ترک کرد خوایش رو دیدم تو خونه خودش پیش عمو و پسر عموم خوابیده بود بعد از مشاجره ای که با عموم داشتم بهم گفت ببخشمشون. دیگه بیدار شدم. دلم براش تنگ شده. پ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 09:06
فقط دو چیز می تونسته باشه یا همه این مدت بهم دروغ می گفتی یا ... دروغ می گفتی!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 17:36
می ترسم روزی برگردی که من راه پس ندارم. اونوقت چطور می تونم جلو برم وقتی همش دارم به عقب نگاه می کنم. همه اونایی که اینجان شاهدن که من دلم نیومد با تو آنچه را که اینجا عهد کرده بودم بکنم ولی تو در کمال نامردی با من کردی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 17:32
از با تو بودن و بی تو بودن می ترسم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 20:41
پیروزیت رو تبریک می گم. بالاخره تو بردی. هرچند دارم با تمام قوا مقاومت می کنم ولی خودم هم می دونم زیاد نمی تونم ادامه بدم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 19:53
همیشه کسی که کوتاه میومد و معذرت می خواست تو بودی. بازنده همیشگی هم من. این دفعه رو هم باز تو بردی.
-
تولد
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 19:46
امروز تولدم بود. چقدر دلم می خواست تو بهم تبریک بگی. ولی هزار بار اس ام اس زادی صد بار زنگ ولی تو هیچ کدوم نگفتی. چقدر روز بدی بود امروز
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 23:37
تفصیر اون مهمونی کذایی بود. شایدم تقصیر خودم نتونستم مقاومت کنم. ولی مطمئن باش که فقط برا این چند روزه است حالم که خوب شه دیگه نه من نه تو. بالاخره فراموشت می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 14:00
عرشیان به فرش آمدند عالمیان به سجود و زمینیان فخر فروختند به یمن این مولود میلاد مهدی آل محمد مبارک
-
زیبایی
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 00:13
خوب رئیس بزرگه ما یکی از رجل سیاسی کشور ۵۷ ساله هیکل درشت موهایی که داره رو به تاسی میره -یعنی رفته و چیزی ازش نمونده- تقریبا جدی طوری که به آستین کوتاه پوشیدن آقایون هم گیر میده و معتقده که بعضی مواقع باید آدم حلال خدا رو بر خودش حرام کنه. حالا این مکالمه من و با ما فوقم که اینجا - تو وبلاگ - به دکتر معروفه رو که...
-
مرگ و زندگی
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 21:51
امروز موضوع بحث کلاس زبانمون مرگ و زندگی و عمر بود. اینکه چرا وقتی پیر میشیم ضعیفیم مریضیم و محتاج دیگران با این وجود هنوز برای زنده موندن تقلا می کنیم . نوبن که به من رسید گفتم خوب شاید چون تصوری از پس از مرگ نداریم برا همین و مطمئن نیستیم قراره چه اتفاقی بیافته. معلممون گفت خوب همه ما مسلمونیم و به بهشت و جهنم...
-
طوفان
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 19:17
چند وقت اخیر خوابهای خوب هم خودم هم بقیه برام می دیدن چند تا اتفاق غیر منتظره هم که افتاد به فال نیک گرفته بودم که داره اوضاع بهتر میشه. ولی مثل اینکه اینطور نبود آرامش قبل از طوفان بود. داره همه چی بد جوری به هم می ریزه. خدا به خیر کنه.
-
مهاجرت
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 22:14
چند وقت پیش یه دوستی ما رو با یه آقایی آشنا کرد که ۳۰ سال بود آمریکا بود و الان ۳ ساله برگشته ایران. اونجا حقوق بین الملل خونده. فقط حیف خیلی صمیمی نشدیم و روم نشد ازش بپرسم چرا برگشته؟ واقعا برام جای سووال چرا بعضی از افرادی که سالهای طولانی خارج از کشور بودن خصوصا توی کشورهای پیشرفته و تا حدودی هم وضعیت مناسبی اونجا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 22:31
سفر هفته گذشته سفر خوب و به موقعی بود علی الخصوص که از اون سمیناهارهای اساسی بود آی خوردیم. البته به دوستان مشهدی بر نخورد طعم و کیفیت غذاها تعریفی نداشت نمی دونم اون همه ادویه جات عالی که دارن رو کجا استفاده میکنن. غذاهاشون که بی مزه بود. اما از بابت کمیت حسابی مایه گذاشته بودن. از بابت علمی قضیه هم صحبت نمی کنم که...