ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

یلدا

یلدا به زبان سریانی یعنی تولد. ایرانیان معتقد بودند در این شب، روز بر شب پیروز میشه و از فردا عمر روز بلند تر میشه.

یلدا بر همگیتان مبارک 

امروز صبح وقتی از خونه زدم بیرون و دیدم آتار انتخابات تقریبا محو شده شوکه شدم

انتخابات، استرس

نمی دونم میزان استاندارد استرس وارد بر افراد چقدره؟ میانگین جهانیش چقدره؟ و تو کشور ما چقدر؟ اما اخساسم اینه که استرسی که از سوی شرایط محیطی یا به عبارتی شرایط اجتماعی به یک ایرانی وارد میشه خیلی از آستانه تحمل آدمهای عادی بیشتره؟ کوچیکترینش استرسی که حتی زمان انتخاب لباس بیرون داریم بگذریم از سایر مسائل اقتصادی و سیاسی که ممکنه کن فیکون بکندمون.

 همه این مسائل روزمره یک طرف تا می خواد یه مسئله جدی سیاسی هم که پیش بیاد وضعیت معلومه.از وقتی که درسم تموم شد یعنی تقریبا ۴و۵ سال پیش سیاست رو بوسیدم و گذاستم کنار چند وقتی هم هست که اصلا دنبال اخبار هم نیستم با اینحال پنجشنبه صبح که از خونه اومدم بیرون و با چهره زشت شهر که به این کاغذ دیواریهای جدید ملبس شده مواجه شدم اولش دلم گرفت و بعد فشار عصبی ناشی ازون رو به وضوح اخساس کردم اینکه مثلا یه بچه ۵۹ی ممکن با چه انگیزه ای کاندید شده باشه یا سایر افراد با گرایشهای مختلف که با ماسکهای مختلف عکس گرفتن، و بالاخره چندتایشون انتخاب خواهند شد. این دفعه قرار هست ملعبه دست کی بشیم. و مرور دوباره  همه مسائل روزمره و آنچه به آنها اضافه خواهد شد.

مگه ظرفیت ما آدمها چقدره؟

پ.ن. فردا شب برا یه مراسم تبلیغاتی انتخابات خبرگان برای صرف شام دعوت شده بودم که خیلی راحت بهش نه صریحی گفتم چنانکه خودش هم جا خورد. 

استاندار

این رئیس ما علاقه وافری داره به این استاندار بی محلی کنه و این مدیر سازمان برنامه و بودجه استان رو تحقیر. از اینرو امشب من و یه دوست دیگم بیچاره شدیم. چون مخصوصا بهش زنگ زده بودن باید خودت بیای یه جلسه ای که تو سازمان مدیریت با حضور استاندار هست نه تنها خودش نرفت معاونش رو هم نفرستاد تو این گیر و ویر نقل و انتقالات و جابجایی دفترم من و برا این جلسه فرستاد منم دیدم قاعدتا کم میارم یه دوست و دیگم که مدیر بخش بودجس ورداشتم بردم. جاتون خالی آی اراجیف گفتن و تکرار مکررات و حرفای صد من یه غاز که مفصلا فردا می نویسم.  

من قرص اخلاق می خوام

به شدت به یه قرصی احتیاج دارم که آدم و خوش اخلاق کنه.

این یاهو مسنجر منم شده بنگاه خیریه یکی میگه چی شد اون تقلبی که قرار بود به من تو این سر دنیا ،یه چیزی نزدیکیای قطب شمال، برسونی؟ اون یکی با نامزدش به هم زده باید درد دل اونو گوش کنی که آی باجناقم ال بود مادر خانمم این گفت اون بل گفت؟ این وسط کسی نیست فقط به داد من برسه.

هیچ وقت نتونستم پیش کسی درددل کنم این وبلاگ و زدم بیام اینجا حرفام و بزنم دیدم علت اینکه درددل نکردم این نبود که فرصتش برام پیش نیومد بیشتر این بود که اصلا بلد نیستم.

این هفته تو محل کارم اسباب کشی داریم. تحمل ریخت کارمندام رو هم ندارم. اونا هم درباره من اینطوری فکر میکنن. خوب نه تنها از همه جوونتر هستم خانمم که هستم. اینروزها بداخلاق هم شدم. در نتثجه هرچی فکر میکنم دلیلی پیدا نمی کنم که باعث شه اونام از من خوششون بیاد. بجز یکیشون که روزانه اگه ۱۰۰۰ دفعه هم از جلوش رد شو بلند میشه. وای اینم یه جور دیگه اعصابم و خورد می کنه. 

مبارک باد

میلاد با سعادت امام هشتم بر همه شیعیانش مبارک باد.

البته خیلی دوست داشتم موسیقی متن سریال ولایت عشق ساخته مرحوم بیات رو ضمیمه این پست کنم ولی شرمنده پیدا نکردم. من زیاد آدم مذهبی نیستم ولی ارادت خاصی به امام رضا دارم تا حالا فقط سه بار رفتم مشهد ولی هیچ وقت دست خالی برنگشتم. البته دو سه ماهی می شه بشدت هوای مشهد زده بسرم ولی نمی شه که برم.

  کاش بطلبد.

پ.ن. یا امام رضا حالا شب تولدی اون مساله رو کادو بده دیگه. فردا اصولا باید نتیجه اش مشخص شه

یادش ماندگار

امشب شبکه دو صندلی داغ را با حضور مرحوم بیات نشان می داد. گذشته از اجرای لوس نجفی حضور هنرمند نامی که دیگر در میان ما نیست بسیار متاثرم کرد. هنرمندان سرمایه های ارزشمندی هستند که حضورشان غنیمت است و فقدانشان نقمت. خوشا به حال آنانکه بدنبال دل رفتند و جاودانه شدند.

تو یکی از کتابهای کارن هورنای می خوندم نمی دونم نظر خودش بود یا نقل قول: که انسان همواره می خواهد نقش آفریننگی خدا رو تقلید کنه برای همین به هنر رو می آورد. البته او این مطلب رو به قصد دیگه ای گفته بود. ولی من خیلی خوشم اومد. ما مسلمونا هم معتقدیم خداوند روزی که آدم را از گل آفرید از نفس خود بر او دمید. از این رو انسان همیشه در جستجوی کمال هست. و آنانکه عاشق ترند. به کمال نزدیکترند. به نظر من مرحوم بیات یکی از نازنین عاشقانی بود که معشوق نظر لطفی بر او داشت.

امشب که می دیدمش از ته دل به او و تمامی کسانی که عاشق کارشون هستند حسودیم شد.

IQ

هوش و استعداد همیشه مایه مباهات اطرافیان کسانی است که از این نعمت برخوردارند. ولو اینکه طرف هیچ نسبتی با طرف نداشته باشه و فقط یک بار تو تاکسی بغل هم نشسته باشن.

امروز یک معلم زبان داشت از هوش و استعداد یکی از شاگردان گذشته اش تعریف می کرد. که چقدر با هوش بود و تو مدرسه تیزهوشان درس می خوند و چقدر اونجا درس خوندن مشکله و  چه جوری این نخبه از مهندسی معدن فلان دانشگاه قبول شد و..... آخرسر هم نفهمیدم این چرا پزش رو می داد؟! خیلی دلم می خواست برگردم بهش بگم زمانی که ما اونجا درس می خوندیم قبول شدن از این رشته کار چندان شاقی نبود طوری گفتی که فکر کردم ۲ رقمی آورده بود. ولی دلم نیومد ضایعش کنم. ولی واقعا چرا ما اینقدر خوشمون میاد بگیم با فلان دکتر یا فلان مهندس آشنا هستم؟!!!!!!!!!

امروز این دکتر ما باز حق چند نفر رو باز خورد از دست منهم کاری بر نمی اود. آخه چاره نداشت حماقتش سر اول این پروژه حسابی به پی سی انداختتش. یه جورایی حق داشت.

خدا از تقصیرات من بگذره 

دندان مصنوعی

تقریبا ۱۰ ساله بودم اولین دندان دائمی ام رو پر کردم. هز اون موقع هم همیشه تو کابوسهام می دیدم دندونم افتاده و باید دندون مصنوعی بذارم.

امروز کابوسم تعبیر شد و دندانپزشکم آب پاکی رو دستم ریخت و گفت فکر نمی کنم از این دندونت دندون در بیاد.

من از اینکه هر جسم خارجی جز دندونم تو دهنم باشه متنفرم. از غصه دارم دق می کنم.

اکرام

یه زمانی یه بخش نامه اومده بود به سازمانهای دولتی به اسم طرح تکریم ارباب رجوع. البته من اینو بدون اینکه بخونم پاکش کرده بودم البته علت اصلیش هم این بود که خیلی بلند بود و منهم وقت و حوصله اش رو نداشتم.

امروز یه سازمان محتم دیگه که سرنوشت خیایها دستش هست یه عده ای رو که تشکیل شده بود از من و حوزه مدیریتم به اضافه بدبخت بیچاره ارباب رجوع های من، به شدت سر کار گذاشته بود. خوب منم که همینجوریش اخلاق درست و حسابی که ندارم چه رسد تو همچین معرکه ای.

الان داشتم به این فکر می کردم واقعا بخشنامه می تونه برخوردها رو مکرمانه بکنه. چرا آدم ماست و خونسردی مثل من اینقدر سگ اخلاق شده. علت چیه؟ مسایل خصوصی؟ مخیط فیزیکی پیرامون؟ روابط حاکم؟ فشارهای وارده؟ یا............ اصلا دوست ندارم با ملت اینطوری برخورد کنم ولی اون موقع با علم به این موضوع که دارم اشتباه می کنم چنان فشار خونم بالا رفته بود و عصبانی بودم واقعا نمی تونستم خویشتنداری کنم با وجودی که می دونستم مقصر نیست و حق داره می خواستم تیکه تیکش کنم. 

شاید یه دعوای جانانه با رئیس یه خورده دلم وخنک کنه البته اگه بتونم حرفم رو به کرسی بنشونم. حیف که فردا وقت ندارم.

بخدا من اونطور که فکر می کننین نیستم. حداقل جرات اینو دارم خودم رو نقد کنم. شما جای من بودین مطمئن باشین بهتر از من نمی شدین مطمئن باشین.