ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

امام رضا

خوب ماه گذشته سرم خیلی شلوغ بود برا همین وقتی برا نوشتن پیدا نمی کردم حتی بعضی روزهام پیش می اومد نمی تونستم ایمیل ام رو چک کنم. ولی امروز اتفاق جالبی افتاد که سر ذوق اومدم.

اواخر مرداد قراره یه همایشی تو مشهد برگزار شه که اسپانسر اصلیش آستان قدس رضوی هست. سهمیه جایی که من توش کار می کنم ۵ نفر بود. و طبیعتا داوطلبها بیشتر، من و دوستم  هم در اثر جو گیر شدن داوطلب شدیم کار به قرعه کشی رسید و در کمال نا باوری کسی که اسامی رو از کیسه در می آورد دفعه اول که دستش رو کرد تو کیسه دوتا کاغذ در آورد یکیش اسم دوستم بود و اون یکی اسم من.

امروز مامان حکایت یه آشنایی رو تعریف می کرد که از تعجب شاخ در آوردم که یه قاضی تو ایران هم می تونه منطقی حکم بده. یکی از آشناها که با یه نفری ازدواج کرده بود که ازش خوشش نمی اومد و ازش یه بچه هم داشت با مادرش می ره مشهد زیارت، برگشتنی توی راه با یه پسری آشنا میشه و بهش علاقه مند. برمی گرده و به شوهر میگه طلاق می خوام و کار به دادگاه می کشه. زنم دوست پسرش رو ور می داره می ره دادگاه و رو به قاضا می گه این شوهرمه اینم بچه ام ولی من از این خوشم نمیاد و می خوام ازش طلاق بگیرم و با این آقا که دوسش دارم ازدواج کنم قاضی هم می بینه اینطوریه حکم به طلاق می ده به همین سادگی قائله تموم میشه. ولی تو یه جای دیگه تو همین شهر حدود دو هفته پیش سه نفر رو به جرم قتل سه نفر اعدام کردن. داستان هم از این قرار بود دختره رو علیرغم میلش به عقد یه پسر در می آرن در حایکه اون یکی دیگه رو دوست داشت حالا نمی دونم چی می شه که دختر با دوست پسرش و یه نفر دیگه نقشه قتل شوهره رو با خانوادش میکشن و شوهر و مادر و پدرش رو می کشن شوهره رو هم خود زنه می کشه. این دوتا قصه که در ابتدا خیلی شبیه هم هستن زیر آسمون یه شهر اتفاق افتادن با این تفاوت که اولی به خوبی و خوشی تموم شد اما دومی به قیمت جان ۶ نفر!    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد