ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

جمعه

بالاخره این دوست ما هم رفت ل رو میگم آشنایی ما باهاش از طریق خاله ام بود با هم هم اتاق بودن تو خوابگاه. لیسانسش که تموم شد برا فوق رفت انگلیس از اونجام که برگشت اومد دانشگاه اینجا خالم که ازدواج کرد رفت اینجا دیگه به جز ما کسی رو نداشت. و بالاخره اونم رفت سه شنبه هفته بعد هم پروازش به انگلیسه میره تا با شوهر انگلیسیش زندگی جدیدی رو شروع کنه. شخصیت جالبی بود همیشه عکس چیزهایی رو که می گفت عمل می کرد. اونقدر پشت سر این انگلیسیها می گفت که فکر می کردی یه آدم خوب بینشون پیدا نمی شه آخرسر هم با یک انگلیسیه اصیل ازدواج کرد. البته ما هم کلی بهش خندیدیم.

 واقعا ما به عنوان انسان مختاریم یا اونی که زندگی ما رو شکل می ده جبر هست. هیچ وقت هیچیک از پلانهای زندگیم اونی در نیومده که تصور می کردم خوب یا بد چیزی بوده که اصلا فکرشو نمی کردم. برا همین دیگه چند وقته اصلا فکرم نمی کنم. منتظرم ببینم تقدیر چه می کنه اگه منو بازی داد وارد شم وگرنه خودمو بی خود خسته نکنم. تجربه بدی نیست فقط عیبش تو اینه که بعضی وقتها تقدیر تنبله. لاجرم زندگی آدم یکنواخت میشه.

صحبت از تقدیر شد یاد مطلبی افتادم که چند وقت پیش از رادیو پیام شنیدم.

می گن تو زمان نوشیروان هند خراج گذار ایران بود. یه روز از دادن خراج سر باز میزنن و یه بازی اختراع می کنن می فرستن پیش انوشیروان میگن اگه تونستین نحوه بازیشو اپیدا کنین ما تسلیم ولی اگه نتونستین ما دیگه خراج نمی دیم. این بازی شطرنج بود. اون موقع هم بزرگمهر تو زندان بود دستور می دن اونو میارن اون بازی رو پیدا می کنه سیاهی و سپیدی مهره ها به معنی شب و روز بود و از آنجایی که اونا فقط به اختیار معتقد بودند بازی رو فقط بر اساس منطق تعریف کرده بودند و این تدبیر آدمی بود که پایان اونو تعیین می کرد. بزرگمهر اونو پیدا کرد و اونا رو برد و یه بازی دیگه اختراع کرد در پاسخ فرستاد که همون تخته نرد بود در این بازی تقدیر به اندازه منطق نقش داشت. در نهایت از اونجایی که هندیها به تقدیر معتقد نبودن و اونو ندید گرفته بودن بازی رو باختن.

پس من حق دارم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد